وادی عقل
تردیدی نیست برای رفتن
کوله بر دوش و عزمی مصمم
عقل بهانه می آورد:
راه طاقت فرساست و توان اندك!
حرفهایش را نمیفهمی، یک نفهمی زیبا و لذت بخش!
ما را ز منع عقل مترسان…
که:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
...
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!
اسير جاذبه ی خاک و عقل شدن؟
نه!
عشق و عهد باطنی زنجیر پاره می کنند تا حب الحسین (ع) در این تحیر معنا شود.
خواستهای و انتخاب کردهای:
جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش…
همه چیز مهیاست برای یک رستاخیز عظیم و تو!
ایوان نجف عجب صفایی دارد!
سوار بر مرکب همه چیز توی سرت وول می خورد.
چرخها که باز میشوند،
باورت میشود که آمدی. آمدی برای رفتن،
برای رسیدن:
کعبه و مقصود تویی…
از شارع الرسول چشمهايت زمزمه میكنند:
السلام علي الشجرة النبوية و الدوحة الهاشمية
سیاهی روی مضجع، بیقرارت میکند:
آجرک الله یا امیرالمؤمنين في مصيبت ولدك الحسين(ع)
همه جا رنگ تو را دارد!
گوهری در سامراء
گهواره های کنار ضریح و دعانویسان و زنانی که در سودای فرزند نخ به گهواره میبندد، کرامات خاص صاحب جلیل قدرش را میرساند.
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ الْهَادِىْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
آستان کبریا
از روزنههای ضریح ، چشمها، چهارمزار مطهر را قاب میگیرند؛ دو مه و دو آفتاب.
کاش میشد چند روزی کنار این مضجهای شریف بیتوته کرد و عقدهی دل باز گشود.
قطرهها از لابه لای روزنهها فرو میچکند تا دل کمی آرام بگیرد.
و چه جفایی است این زیارت کوتاه دو ساعته!
سلام بر امامین عسکریین(ع)
السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا وَلِیَّیِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا حُجَّتَیِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا نُورَیِ اللهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا مَنْ بَدَا للهِ فِی شَأْنِکُمَا
ای غایب از نظر
پلهها و خنکای سرداب غیبت و سوز دل:
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است
و باز زمزمههای چشمهایت دوباره رنگ او را میگیرند:
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاء
مائيم و خاک پاي مسيحاي کاظمين
صدای مؤذن توی صحن می پیچد:
حی علی الخیر العمل…
دو گنبد و سرخی آسمان کاظمین.
حال دل خوب خوب است.
اینجا بهشت دیگری است؛
باب الحوائج و باب المراد.
و چه اضطراب عجیبی است زیارت کردنشان در کنار هم.
حق زیارت در این التهاب و اشتیاق و شرم ادا می شود؟
شکر خدا که زائری بارانی شدیم!
و باز در نجف..
آواي حزين
گوش فرا میدهی تا نالهاش را در سوگ بوتراب و رأس بريده بشنوی!
مسجد حنانه در سينه چه داغی را مویه میکند!
و سلاحه البکاء
کنار مزارش ،صدای مولا را میشنوی که زمزمه میکند و او بلند تکرار میکند.
و نصیب تو سوز دعاي شبهای جمعهای است که به یمن شیعه بودنت به تو بخشیدهاند…
سلام بر کمیل بن زیاد نخعی!
جمکرانِ کوفه
سلام بر میعادگاه عاشقان!
سلام بر ادریس و ابراهیم و خضر و هود و یونس (ع)
سلام بر انبیاء و اوصياء و صلحا!
سلام الله کامل التام….علی حجة الله ….صاحب الزمان (عج)!
سلام بر سهله! سلام بر مسجد و عبادتگاه پیامبران!
خرما فروش کوفه
از همان بدو ورود، گنبد فیروزه ای كوچکش نمایان می شود.
یار راستین
یار ثابت قدم
و تو که نمی دانی کجای این ادعا ایستادهای؟
سلام بر میثم تمار!
دار امام علی(ع)
خانه نیست! بیت الاحزانی است از غصهها و دردها!
اتاقهای تو در تو، راهروی باریک
محل غسل و کفن فرقی شکافته!
دیوارهای این خانه چه رنجی را به دوش میکشند!
و چاهی که هنوز از عمق حنجر شکستهی مولا می جوشد و طعم تلخ آب درونش، تلخی روزگار علی (ع) بدون فاطمه (س) را به یاد میآورد.
السلام علیک یا اول المظلوم…
محراب تا معراج
وسط مسجد، در محل دکة القضا نشسته است و قضاوت مي كند.
آه كه عدالتش را تاب نياوردند!
خفتگان مسجد بیدار میشوند تا علی (ع) را در محراب تکثیر کنند!
چه روزگاری را گذرانده است مسجد کوفه،
چه قدمهایی را روی تن زخمی و خستهاش تاب آورده است!
و چه ابدان مطهری را در آغوش کشیده است.
آه كوفه!
آه…!
سردار تنها
دار الإماره و سفیر غریب!
مزار مسلم بن عقيل، غربت عجیبی را ضجه میزند:
ندیده، دیده خدایا که نازنین مهمان
سرش به بام و تنش در محلّ قصابان!
پردههای اشکند و زیارت نامهای که بارها قامت بسته و با هق هق شانهها میشکند:
لَعَنَ اللَّهُ مَنْ بَايَعَكَ وَ غَشَّكَ وَ خَذَلَكَ وَ أَسْلَمَكَ…
در جوار سفیر
چند قدم جلوتر مينهي تا به زیارتی بروي که دل سوختهات را کمی آرام کند:
مختار بن ابي عبيده الثقفي الآخذ بثارات الحسين (ع)
خداوند جزای خیرت دهد ابواسحاق!
یار سالخورده ی سفیر
دو رأس مقطوع روبروی هم،
اولین قربانیان مسلخ عشق.
هنوز از کنار هر دو مزار، صدای حزین غریب کربلا که آیهی استرجاع را زمزمه میکند، به گوش میرسد.
سَلامُ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ صَلَوَاتُهُ عَلَيْكَ يَا هَانِيَ بْنَ عُرْوَةَ …
حلاوت تلخ
دو روز، سه روز، وقت دل کندن است.
این چند روز چقدر صدای بخ بخ لک یاعلی(ع) آزار دهنده بود!
بشکند دست هایی که به بیعت بالا آمدند و با خون سرها فرود آمدند!
حلاوت زیارت با ياد نامردمی کوفیصفتان زهر میشود!
وَ أَرْهَجُوا عَلَيْكُمْ نَقْعَ الْحُرُوبِ وَ الْفِتَنِ وَ أَنْحَوْا عَلَيْكُمْ سُيُوفَ الْأَحْقَاِد وَ هَتَكُوا مِنْكُمُ السُّتُورَ…
شاهراه بهشت
حرم تا حرم، مقصد و مقصود تويی!
عمود یک و شروع دو سه روز عاشقی.
دو سه روز زندگی در مسیر منتهی به بهشت:
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت...
سرگردانی و آوارگی در دل صحرا:
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد!
و رنگ باختن تمام تعلقات و دل بستگیها:
خلوت یار است دل، منزل اغیار نیست!
فاخلع نعلیک و بسم الله …
که عشق آسان نمود اول
مگر میشود ساده از این جاده عبور کرد؟
این چه آتشی است در دل جاده که لاتبرد ابدا شده است؟
این صحرای سوزان مبتلای چه عشقی است که این چنین قدمها را مشتاقانه به جان میخرد؟
پرستوهای مهاجر بیوقفه میروند،
پای جسم مانع رفتن نیست، باشد یا نباشد پای جان جورش را میکشد.
پای چوبین را باید شکست
باید رفت
تا نقطه ی وصل!
جاده تب کرده است،
جاده عاشق شده است:
این حسین (ع) کیست که عالم همه دیوانهی اوست!
معامله با جانان
جاده شب و روز نمی شناسد.
از هر طرف صدایی بلند است:
هله بالزوار ابوعلی(ع)
اتفضل یا زائر
اتریگ یا زائر
اتغده یا زائر
اتعشه یا زائر
شای ابوعلی
هله بیکم…هله…
جاده فریاد میزند و مهاجران قدمهای خسته و مشتاق را کشان کشان میبرند و آبلهها را به استقبال میروند.
و چه معاملهی زیبایی است؛ معاملهی خوشی و راحتی با سختی و رنجی لذتبخش:
باغ بهشت و سایهی طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکند…
و کسی چه میداند؟
آن که نرفته
آن که ندیده
معذور دارمت که تو او را ندیدهای!
الی الحبیب…
قدمها کج، پاها پر آبله، نفس ها خسته و مصمم و حبیب که مشتاقانه آغوش گشوده و قدمها را به سوی خود میکشد:
من از آن روز که در بند توأم آزادم!
دل کندن از جاده آسان نیست.
چطور میشود ساده دل کند از مسیری که در عین کثرت ، وحدت دارد؟
حب الحسین (ع) یجمعنا…
زیر لوای اوست که همه چیز رنگ دیگری میگیرد، نامت می شود زائر و عزت و احترامی از جنس خودش میگیری.
و تکرار عهد هر ساله :
هذا العهد طول السنین
مشایه نقصد کربلا بالاربعین…
کآمد سرمست به میقات من
انتهای جاده
باب القبله ی سقا
اشک در چشم، چشم دوخته به گنبد و دلنشین ترین زمزمه :
یا عباس(س) جئن المشایه…
باران بیامان مهلت نمیدهد!
جِئْتُک یابنَ أمِیرِالْمُؤمِنِینَ وَافِداً إلَیکمْ وَقَلْبِی مُسَلِّمٌ لَکمْ
تا کوی یار فقط چند قدم مانده
چند نفس
چند پلک
نقطه ی وصل
کشوانیه…باب سلطانیه…
کفش و کوله با حسرت زمینگیر میشوند تا رها بروی.
آخرین مانع…آخرین تفتیش…
پرده را کنار میزنی،
هوا لطیف و سبک از عطر نفسهای ملائک
خیل جمعیت
اشک در آستانه.ی چشم اذن دخول میگیرد!
پای دل مشتاق تر از پای جان
جئتک مشتاقا
و تو …
و تو!
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد…
آخرین نظرات