عشق میان من و او این روزها دوباره خاص تر شده است…
وارد که میشوم یک لحظه عطرش در مشامم می پیچد …
منتظرش میشوم…
چند لحظه بعد چشمانم به او خیره میشود…
از دور می آید با رنگ سرخ و قامتی باریک…
صدای تق تقش در گوشم می پیچد…
سمفونی دل انگیزی که هیچ گاه از شنیدنش سیر نمیشوم…
نزدیک و نزدیک تر میشود و من مشتاق و مشتاق تر…
تمام خاطرات کهنه ی میانمان به ذهنم هجوم میآورند…
از اولین دیدار کودکی که وسوسه ی ظاهرش بود و گرمای مطبوعش، وسوسه ی سرخیش بود و عطر دل انگیزش تا لحظه ای که تمامشان با همان اصالت و محبویت خاص چنین روزهایی در هم آمیخت و شیدا ترم کرد…
دست دراز میکنم و با لرزش بلندش میکنم…
با همین لرزش تق تقش، بیشتر می شود و من بی قرارتر…
گرمایش سوزان است …
کمی صبر میکنم و بعد آرام به سمت صورتم بالا میبرم…
حالا نفس های گرم بهشتی اش را بیشتر حس می کنم ..
نزدیک و نزدیک تر میبرم..
و با اشتیاق جرعه ای می نوشم …
می نوشم و خون در رگهایم جور دیگری می جوشد…
و هیچ کس نمیداند چه عاشقی عجیبی است میان من و چای روضه!!!
آخرین نظرات