قصه ی دست های تو که تمامی ندارد! چقدر خطوط این دست ها، شنیدن دارند.
قصه از همان روز شروع شد. صف در صف و فوج در فوج ملائک بود و دستان تو.
و قصه به آن جا رسید که نه فقط تیرها که شمشیرها هم برای بوسه باران دستانت به صف ایستادند. نوبت به نوبت خم شدند تا اشتیاق بوسیدنت را کنار شط فرات به تماشا بگذارند.
همان وقتی که خورشید سراسیمه سراغ دستانت را می گرفت، زمین از گرمای دستان فرو افتاده در آغوشش، به خواب خوشی رفته بود.
دیگر علمی نبود. دست های تو بود و صحرا و خورشید سربرهنه.
رد بوسه ی اشک آلود خورشید که بر دستانت نشست، مادرت زهرا (س)، باب الحوائجی دست هایت را در گوش تاریخ فریاد کشید.
راستی چه عجیبند این دست ها!
چه کور گره هایی باز می کنند این دست ها!
مصحف فاطمی همان دستان مقدس توست که از زیر چادر خاکی، تمام قامت می ایستند و هستی را شرمنده ی دستگیریشان می کنند.
اصلا با دست های ورم کرده از غلاف شمشیر ، دست های تو که بیرون بیاید ، شورشی در خلق عالم و هستی به پا می شود.
آنگاه مادرت زهرا(س) ، شفاعت دست های تو را زمزمه می کند؛ همان دست هایی که برای گشودن درب بهشت کافی است ، حتی اگر بریده باشند!
السلام علی مقطوع الیدین…
دست هاي تو
آخرین نظرات